کد مطلب:129415 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

چه بسیار نشانه های الهی که ابن زیاد از آنها سر برتافت
ابن اعثم كوفی گوید: سپس مرد شامی نزد عبیدالله آمد، در حالی كه وحشت زده بود! ابن زیاد گفت: چه كردی؟ آیا او را كشتی؟

گفت: بله! اما منظره ای دیدم كه بسیار ترسیدم!

ابن زیاد گفت: چه دیدی؟

گفت: هنگام كشتن وی، در خویش مردی را دیدم سیاه و زشت چهره كه انگشتانش (لبانش) می گزید. از دیدن او چنان ترسی به من دست داد كه هرگز سابقه نداشت.

ابن زیاد تبسمی كرد و گفت: «شاید ترسیده ای! چون تا به حال از این كارها نكرده ای» [1] .


[1] ببينيد كه مردم كوفه و به ويژه قبيله مذحج چنان گرفتار ضعف روحي و سستي و ذلت شده اند كه سرور و بزرگ كوفه را به بازار مي برند تا در پيش چشم مردم گردن بزنند. در حالي كه مذحج كوچه و بازار شهر را پر كرده است و هاني فرياد كمك خواهي بر آورده است. هيچ صاحب غيرت و تعصبي پيدا نمي شود كه او را ياري دهد و آزادش سازد. بايد ديد كه مذحج با آن شمار فراوان در آن ساعت كجا پنهان شده بودند؟